۱- درد ِجاودانه‌ی انسان، «درد ِجاودانگی» نیست. «سرشت ِسوگناک ِزندگی»، خود ِ خود ِ زندگی است. رنج ِ انسان، رنج ِ انسان بودگی است. بودن در کالبدی که می‌رنجد و می‌رنجاند؛ و تاریخ، رنج‌نامه‌ی انسان است.
۲- انسان، موجودی تاریخی است. اگر نگویم سراسر، دست‌ِکم پاره‌هایی بسیار از هویت آویزان ِ او را ذرات ِ معلق ِ تاریخ می‌سازد؛ و تاریخ، تبارنامه‌ی انسان است.
۳- هر که زنده است، در این زندگی هر چه می‌کند، همه بازی است؛ حتی عشق بازی. در بازی ِزندگی، آدم‌ها که طبعاً بازیگرند و گاهی برخی که بیشتر تماشاگرند، در بازی ِحیرت و تاریخ و نظربازی‌اند؛ و تاریخ، نمایش‌نامه انسان است.
۴- آدم‌ها هر چه انسان برایشان عزیز باشد، تاریخ هم برایشان عزیزتر است. قداست و قیمت ِتاریخ تا پای ِ حرمت ِجان و دل ِآدمی است.
۵- کسی را می‌‌شناختیم در این زندگی ِطوفانی، که آرامشی عجیب داشت. کسی که به جدیتی تمام، بازی ِزندگی را به تماشاگری می‌گذراند و به پایمردی، همه‌ی ِپست و بلند و پس و پیش ِزمین و زمانه را می‌پیمود. کسی که در این تماشا و بازی‌گری، جوانمرد بود. کسی که در بازی تماشا و شرح رنج زندگی، هیچ کس را نرنجانید. کسی که باغبان اصالت و نجابت بود. کسی که نه دل‌بسته قانون خاک یا خون، که دل‌داده‌ی انسان بود.
۶- سالها بود که دست و دلمان می‌لرزید از این که مبادا یک وقت، «ایرج افشار» دیگر نباشد. اکنون، در دل ما چیزی گم‌شده است؛ تکه‌ای از جان ما رفته است؛ پاره‌ای از فرهنگ و ادب در خاک آرمیده است.
۷- آری؛ درد ِجاودانه‌ی ِانسان، «درد ِجاودانگی» است.
شنبه ۲۱ اسفند ۱۳۸۹ ساعت ۳:۳۷